پیشنوشت: دیشب متنی نوشتم که بیشباهت به پست شبقبلش نبود؛ و چون ابراز احساساتم را بیش از این جایز نمیدانستم، آنرا بارگذاری نکردم. امشب هم هرچقدر فکر کردم، دیدم نمیتوانم نوشتهای بدون گلایه و طعنه به خودم بنویسم. پس تصمیم گرفتم یکی از نوشتههای قبلیام را پست کنم. یک متن قدیمیو جالب از دوران بچگی که هنوز هم بوی آن روزهارا میدهد. شاید بهترین مسکن این روزهای همهما، سفر به دوران شیرین کودکی یا پرواز بر فراز آسمان آبی آینده باشد.
سالمرگ روملپیشنوشت: از همین ابتدا بگویم که این یادداشت، بیشتر به یک دلنوشته میماند تا روزنوشته. ولی حقیقت آن است که حتی اگر یک دلنوشته باشد، لااقل الان، جرم سنگینی به حسابش نمیآورم. چون تنها راه تسکین حال اینروزهایم بود. لذا اگر به خواندن اینگونه پستها علاقه دارید، پیشنهادش میکنم. در غیراینصورت، میتوانید همینجا نخوانده رهایش کنید تا بیشاز این وقت ارزشمندتان را تلف نکند.
عکسای خیلیییییییییییییییییییییی کم یاب از مرینت😂😂امروز در خانه ما خانهتکانی بود. اشتباه نکنید! نه اینکه دستمالی دست بگیریم و کل خانه را برق بیندازیم. منظورم ایجاد یک تغییر در دکوراسیون خانه بود که ما به آن خانه تکانی میگوییم. منتها طبق قانون "ثبات وضعیت" در خانه ما، هرگونه تغییر کوچکی اعم از تکان دادن یک میلیمتری یک صندلی، جرم سنگینی محسوب میشود و با پیگرد دعوا و محرومیت از شام همراه است! از این رو بود که امروز در تاریخ اینخانه، به روز حماسهسازی بدل شد.
ازدواج صفیه با پیامبر اکرم (ص) پس از فتح خیبرمیان این یادداشت و یادداشت قبلیام، فاصله زیادی افتاد. باید اعتراف کنم که وبلاگنویسی از آنچه فکرمیکردم، سختتر است. هرچند تازه در آغاز راه نوشتن هستم، ولی سختیهای این راه، حالا بیشازگذشته بر من آشکارشدهاست.
عاشقتم از ته دلم ...من اینجام تا از تجربهام بگویم.تجربهای که بهگمانم هیچوقت نداشتهام. از عشقهایی که عشق بودند و من بهراحتی از آنها گذشتم. میخواهم به تعریفم از مهمترین مقوله بشر بپردازم: عشق!
بازدید دکتر مهرافزون از دبستان روستای قرق بروجرداین روزهایم را عجیب غرق در خود و رویاهایم سپری میکنم. مدام به نوشتههایم فکر میکنم؛ به هزاران ایدهای که هرآن برای نوشتن در وبلاگ ، به ذهنم میرسد . لحظهای نیست که از اتفاقی هرچند کوچک در زندگیام به وجد نیایم و دلم نخواهد که همانلحظه دربارهاش مطلبی بنویسم.
چن تا نکته برای نویسنده های تازه^_^پیشنوشت: در مدت غیبتم (مشهور به غیب صغری!) هرچند خبری از وبلاگ نبود ؛ ولی به رسم تکلیف ، روزنوشتههایم را در بخش یادداشت نویسی گوشیهمراهم ذخیره میکردم. راستش هیچ تصمیمیاز اینکه آنرا در وبلاگ قرار بدهم نداشتم ؛ پس بیپروا و آزاد مینوشتم و شاید تا اینجای کار ، این ، صادقانهترین یادداشتم باشد. وقتی به رفیق همیشه پیگیرم نشان دادم، گفت بهتر از همه یادداشتهاییست که تاکنون نوشتهام. پس با تمجیدهای او بود که جرئت بارگذاریاش را پیدا کردم. امیدوارم لایق نگاهتان باشه🙏❤
کمی هم آشنایی با سبک نگارشم!پیشنوشت: این یادداشت برای روز ۶ مهر۹۹ نوشته شده و به دلایلی فنی ، فرصت بارگذاری پیدا نشد. بعد از مدت زیادی غیبت امیدوارم بازگشت پرقدرتتری داشته باشم و کمتر شاهد ایندست تاخیرات بیتوجیه باشیم. پیشاپیش ممنون از پیگیری و توجهتون🙏
روزنوشته ۹ مهر ۹۹تعداد صفحات : 0