یک ماهی از راهاندازی وبلاگم میگذرد. از آن زمان تابحال، افراد مختلفی کمابیش (آنهم به معرفی خودم) وبلاگ را دنبال میکنند و فقط دونفر از صمیمیترین دوستانم، پایه ثابت نوشتههایم هستند. هنوز کسی پیدا نشده که وبلاگ را صرفا بدون دوستداشتن خود من، و فقط بخاطر کیفیت واقعیشان، پیگیرانه دنبال کند. البته میدانم که برای گلایهکردن از اینکه چرا هنوز خواننده زیادی ندارم، بسیار زود است و برایش نیاز به صبر بیشتری دارم. ولی به همینبهانه، بگذارید راجعبه موضوعی که مدتهاست ذهنم را مشغول به خود کرده، کمیگلایه کنم.
پاییز عاشق است ...قابعکس باباحسین، گوشهطاقچه یکیاز اتاقهای خانه ننهزیور کز کرده. کمیهم خاک رویش نشستهاست. به آرامیرویش دست میکشم تا گردوغبارهای نشسته برروی خاطرات کهنهام را پاک کنم.
The difference between tiger,leopard and cheetahامروز ساعت ۲:۵۰ هکر نست روز ۲۵مهر۹۹، بالاخره تصمیم مهمیرا از ته قلبم گرفتم. تصمیم یک فراموشی و بخشش!
کادر اجرایی گروه حضرت مسلم(ع)پیشنوشت: دیشب متنی نوشتم که بیشباهت به پست شبقبلش نبود؛ و چون ابراز احساساتم را بیش از این جایز نمیدانستم، آنرا بارگذاری نکردم. امشب هم هرچقدر فکر کردم، دیدم نمیتوانم نوشتهای بدون گلایه و طعنه به خودم بنویسم. پس تصمیم گرفتم یکی از نوشتههای قبلیام را پست کنم. یک متن قدیمیو جالب از دوران بچگی که هنوز هم بوی آن روزهارا میدهد. شاید بهترین مسکن این روزهای همهما، سفر به دوران شیرین کودکی یا پرواز بر فراز آسمان آبی آینده باشد.
سالمرگ روملپیشنوشت: از همین ابتدا بگویم که این یادداشت، بیشتر به یک دلنوشته میماند تا روزنوشته. ولی حقیقت آن است که حتی اگر یک دلنوشته باشد، لااقل الان، جرم سنگینی به حسابش نمیآورم. چون تنها راه تسکین حال اینروزهایم بود. لذا اگر به خواندن اینگونه پستها علاقه دارید، پیشنهادش میکنم. در غیراینصورت، میتوانید همینجا نخوانده رهایش کنید تا بیشاز این وقت ارزشمندتان را تلف نکند.
عکسای خیلیییییییییییییییییییییی کم یاب از مرینت😂😂امروز در خانه ما خانهتکانی بود. اشتباه نکنید! نه اینکه دستمالی دست بگیریم و کل خانه را برق بیندازیم. منظورم ایجاد یک تغییر در دکوراسیون خانه بود که ما به آن خانه تکانی میگوییم. منتها طبق قانون "ثبات وضعیت" در خانه ما، هرگونه تغییر کوچکی اعم از تکان دادن یک میلیمتری یک صندلی، جرم سنگینی محسوب میشود و با پیگرد دعوا و محرومیت از شام همراه است! از این رو بود که امروز در تاریخ اینخانه، به روز حماسهسازی بدل شد.
ازدواج صفیه با پیامبر اکرم (ص) پس از فتح خیبرمیان این یادداشت و یادداشت قبلیام، فاصله زیادی افتاد. باید اعتراف کنم که وبلاگنویسی از آنچه فکرمیکردم، سختتر است. هرچند تازه در آغاز راه نوشتن هستم، ولی سختیهای این راه، حالا بیشازگذشته بر من آشکارشدهاست.
عاشقتم از ته دلم ...من اینجام تا از تجربهام بگویم.تجربهای که بهگمانم هیچوقت نداشتهام. از عشقهایی که عشق بودند و من بهراحتی از آنها گذشتم. میخواهم به تعریفم از مهمترین مقوله بشر بپردازم: عشق!
بازدید دکتر مهرافزون از دبستان روستای قرق بروجرداین روزهایم را عجیب غرق در خود و رویاهایم سپری میکنم. مدام به نوشتههایم فکر میکنم؛ به هزاران ایدهای که هرآن برای نوشتن در وبلاگ ، به ذهنم میرسد . لحظهای نیست که از اتفاقی هرچند کوچک در زندگیام به وجد نیایم و دلم نخواهد که همانلحظه دربارهاش مطلبی بنویسم.
چن تا نکته برای نویسنده های تازه^_^پیشنوشت: در مدت غیبتم (مشهور به غیب صغری!) هرچند خبری از وبلاگ نبود ؛ ولی به رسم تکلیف ، روزنوشتههایم را در بخش یادداشت نویسی گوشیهمراهم ذخیره میکردم. راستش هیچ تصمیمیاز اینکه آنرا در وبلاگ قرار بدهم نداشتم ؛ پس بیپروا و آزاد مینوشتم و شاید تا اینجای کار ، این ، صادقانهترین یادداشتم باشد. وقتی به رفیق همیشه پیگیرم نشان دادم، گفت بهتر از همه یادداشتهاییست که تاکنون نوشتهام. پس با تمجیدهای او بود که جرئت بارگذاریاش را پیدا کردم. امیدوارم لایق نگاهتان باشه🙏❤
کمی هم آشنایی با سبک نگارشم!تعداد صفحات : 0